کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم!

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم!

شالگردن رنگی رنگی

می خوام برای یک غول برفی 63 متری (خودش اینطور ادعا می کنه وگرنه از نظر من ۶۱ متر هم بزور میشه)شالگردن ببافم...چند روز پیش باز دیدمش. مثل یه ایگوانا وسط یه باغ وحش شیشه ای با دمای تنظیم شده تو قطب  قیافه ی گمشده ی عجیبی داشت. انار دون می کرد و گاهی قایمکی انگشت آب اناری شده ش رو می لیسید و دانه ها رو توی کاسه ی فیروزه ای رها می کرد. غرق بود توی خودش..ابروهاش بالا وپایین می رفت و هر از گاهی یکی رو بالا می انداخت پلک هاش رو چند لحظه روی هم فشار می داد  و سرش را کج می کرد انگار به کسی بگوید " همینه دیگه ..چی کارش می شه کرد؟"..می دونستم دلش هوس هدیه کرده. مدتهاست کسی به موهای زبر تنش شونه نکشیده اینقدر که زرد و کدر شدن...البته بهش گفتم واسه گند دماغیته.. اونم روترش کرد!آخه نمی دونی وقتی دهن باز می کند می خواد ببوسدت یا ببلعتت!  هنوز از بزاق مونده توی گوش چپم از آخرین بار که بلعیدم چرک گوشم خشک نشده. ولی این غول برفی 63 متری چشم های خوشرنگی داره...به سبز شالگردنی که می خواهم ببافم خیلی می آید.تازه گاهی که داره روی ناخوناش ها می کنه تا برقشون بندازه حس می کنم بوی آدمس خرسی میده..تازه فکر کنم یه بار جای مهر آدمسو روی مچش دیدم..البته زیر موهای زبرش قایمش کرده بود منم نگفتم که به غرورش بر نخوره..

توپ های کاموایی رنگی قل می خورن..بگذار هر چی می خواهند بازی کنند..کسی خیال ساکت  کردنشون رو نداره. چشمهام رو می بندم مچم رو می چرخونم و نارنجی رو بیرون می آرم ..ریزمیخنده...صدها صد گره سر می ندازم و سوت زنان می بافم.میل ها بالا و پایین می رن و می خندیم.من و کامواهای  رنگی.غول برفی 63 متری بدبینانه نگاهم می کنه. باز فکر می کنه دیوانه شدم ! همش می گه وقتی بیخودی می خندی شبیه دیوانه ها می شی و من بلندتر می خندم ...اینقدر که گلوهای کاموا همه پرتاب می شود ..پخش و پلا همه می خندیم! من و کامواهای رنگی....غول برفی دهانش رو باز کرد..باز باز ..یک لحظه فکر کردم می بلعتم برای آخرین بار...ولی چند دقیقه بعد فهمیدم دیگه هیچ وقت فکر بلعیدنم به سرش نمی زنه...فکر نمی کردم غول برفی هم لپ هاش گل بندازه...کاش بودی میدیدی چقدر بامزه شده بود..

دوستی بود که می گفت مطمئن باش غول برفی که این همه تو برف زندگی کرده سردش نمیشه شالگردن می خواد چیکار..تازه اصلا تصوری داری که ۶۳ متر چقدره؟چقدر کاموا می بره؟چند روز طول می کشه؟..تازه با اون اخلاق سگیش!...کاش اینجا بود که بهش می گفتم اگه همه فکر تورو نمیکردن غول برفی دلنازک من زودتر صاحب شالگردن رنگی رنگی می شد...

.نگاش کن....طفلک چطور توی آینه به خودش و شالگردن زل زده...انگار که...

نظرات 8 + ارسال نظر
م.میرا دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:00 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

عجب تصویری ساختی اوالونا!/معرکه کردی باز
کیف کردم/کیف کردم/کیف کردم
{آیکون مردی که خیلی کف می زند}

اختیار دارین استاد ما پیش شما لنگ می ندازیم! (آیکون اوالونایی که لپاش گل انداخته!)

ضحی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ق.ظ

حتی وقتی خودم را می زنم به نبودن/به ندیدن/ به نخواندن/باز هم نمی توانم مقاومت کنم در مقابل نوشته های دلنشین بعضی دوستان که نمی شود نخواندشان یا خواند و همین طور ساکت رفت حداقل جیره ای از زندگی است و غنیمت بین همین انکارهایمان...

حتی وقتی خودم را می زنم به ندیدن..نبودن..نخواندن...باز نمی شود مقاومت کنم به قلقلک ته دلم از دیدن آمدنت

درنا سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:59 ب.ظ http://www.fiedtrees.blogfa.com

دوست داریمخنده هایی را که همه چیز را بالا می اندازد.

واقعا بالا می اندازند؟

شبان سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:31 ب.ظ

خودت می دونی چقدر خوبی خرس قطبی 63 متری ... اینقدر به خودت فشار نیار خودتم لوس نکن که اصلا حوصله لوس بازی ندارم . گاوم زاییده. همون گاوی که سخت زایی داره رو می گم. دوقلو آورده ، ولی فری مارتین نیستن ، سالم اند. می رم که تب شیر نگیره.
تو هم خودتو لوس نکن... اینقدر هم اسمارتیس نخور. صبر کن تا شال گرنت بافته شه

کاش فری مارتین بودن میشد راحت تر از دستشون خلاص شد...ولی دو تا گوساله ی چاق سالم که با مژه های بلندشون پلک می زنن..فکر نکنم ....تب شیر هم وایسا خودم میام تزریقتو انجام میدم بلکه هنوز بشه زنده نگه داشتت...
من هیچ وقت اسمارتیز اونقدر دوست نداشتم ولی شکلات...عاشقشونم....عاشق شکلاتم...
چه خوبه که اگه واسه غولا شالگردن نمی بافی..هنوز به یاد خرسای قطبی هستی....

بالا افتادن چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:30 ق.ظ http://haleh.blogsky.com

سبک نوشته ات من رو یاد سیلورستاین انداخت ..اصولا از این فضا خیلی خوشم میاد :))

سلام..ممنون..نظر لطفته..خوش اومدی

اوالونا جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:30 ق.ظ

آهای ضحی! وبلاگت کجاست دختر؟ دیواری کوتاهتر از این صفحه ی بدبخت پیدا نمی کنین شما؟؟؟؟؟ :(

ضحی جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 ق.ظ

وبلاگم خاک شد و دوش به بادش دادم اوالونا! آی گفتی...یاد دیوار کوتاه همسایه افتادم مینشستیم روش سر و ته ساندویچامونو می زدیم و هی می خندیدیم به اون گربه ای که پسرای کوچه دمشو کنده بودن...ما که راضییم به همین حتی فقط دو بعدی های روزگار از این دنیا/مجازی هم که باشه بهترتر فقط دووم نمیارم جایی.....
(آیکون بوس و بغل با هم)
بابا یه چند تا شکلک اینجا بزارین/ برا هر چیزی حتی ویرگول هم باید اینجا یا ما شیفتو تحمل کنیم یا اون ما رو :)

م.میرا جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

اون ضحی که رسما خل شده/ میگن جلو بچه هر کاری نکن/حکایت ما و پاک کردن بلاگ و شماهاست{آیکون مردی که سعی دارد بخندد}
آدم دش می خواهد بگوید/نگاش کن طفلک/چطور توی آینه ..
+
نیستی اوالونای خوب؟/کجاهایی؟/به من چه؟/نه؟!
:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد